تقدیم به ...

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها  افراد زیادی اونجا نبودن، ۳ نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود.

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و …


ℭoη†iηuê
چهار شنبه 14 شهريور 1397 10:59 |- Mohammad -|

 

گرگها این روزها دیگر شکار نمیروند،

بلکه دل به نی چوپان سپرده اند و گریه میکنند

با گرگها گشتیم، با ببرها خوردیم، با شیرها نعره کشیدیم

و شب با کفتارها دربیابان خوابیدیم؛

ولی افسوس که عاقبت، خود، شکار خرگوشها شدیم !

 

 

نگویید خوب است‌ با همه فرق می‌کند،

باور کنید فرق نمی‌کند

در بهترین حالتش بازیگر خوبیست

در روزگار بدی زندگی می‌کنیم

انتظار ماندن از آدمهای این روزگار

مثل انتظار اهلی شدن گرگ است !

 

 

شیرها ادعا میکنند سلطان جنگلند!

ببر را قوی ترین حیوان دنیا میدانند!

اما خنده ام میگیرد وقتی میبینم

به دستور یک انســـان در سیرک بالا و پایین میپرند!

ولی گرگ رام نمیشد!

برای کسی عوض نمیشود و …

همه میدانند بازی کردن با گرگ حکمش مرگ است

چهار شنبه 14 شهريور 1397 10:42 |- Mohammad -|

در زندگی هر کس باید یک نفر باشد؛
مرد و زن بودنش مهم نیست،
فقط باید یک نفر باشد …
یک آدم،
یک دوست،
یک همدم،
یک رفیق،
یک نفر که جویای حالت باشد،
نگرانت باشد،
تو را بهتر از خودت بشناسد،
یک نفر که شماره اش را بگیری
و بگویی حالم بد است …
شنیدن همین یک جمله کافیست تا
کار و زندگی اش را تعطیل کند و خودش را به تو برساند …
آخر خوشبختی است یک نفر در زندگیت باشد،
که تنها نباشی …
سلامتیه کسایی که تنهایی رو از ما می گیرن …

پنج شنبه 26 مرداد 1396 16:32 |- Mohammad -|

۱۷ سالم بود . تا این سن جرات حرف زدن و هم صحبت شدن با هیچ دختری رو نداشتم ، بحث ترس از اونا نبود بحث خجالت کشیدن و یه جورایی معذب بودن بود . تو مهمونی هایی که دخترا بودن کلا یا سرم پایین بود یا اصلا نمیرفتم . کلا بگم تا ۱۷ سالگی دختر ندیده بودم . و اصلا نه همبازیشون شده بودم و نه از روحیات و خواسته هاشون با خبر بودم.


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 26 مرداد 1396 16:29 |- Mohammad -|

اولین بار که کلمه ی فرض را یاد گرفتم اول ابتدایی بود ، خانم معلم مان می گفت فرض کنید دو تا سیب دارید ، یکی اش را میخورید ، حالا چندتا سیب باقی مانده ؟ آنقدر این کلمه برایم نامانوس و عجیب بود که نمیدانی، فرض؟ فرض بگیرم که دو تا سیب دارم ؟ چطور فرض بگیرم؟ فرض را از کجا باید بگیرم؟


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 26 مرداد 1396 16:26 |- Mohammad -|

باید به فکر تنهایی خودم باشم
دست خودم را می‌گیرم
و از خانه بیرون می‌زنیم !
در پارک،
به جز درخت ،
هیچ‌کس نیست
روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم تا پارک،
از تنهایی رنج نبرد !
دلم گرفته ،
یاد تنهایی اتاق خودمان می‌افتم
و از خودم خواهش می‌کنم،
به خانه باز گردد . . .

پنج شنبه 26 مرداد 1396 16:17 |- Mohammad -|

از انچه فک میکردم سخت تر است

چقدر تلخ و سنگینه این روزام

تو یه اتاق،تنها،بی همه چیز

چرا من؟مگر من چه کردم؟

انقد بد میگذره که هیچ علاقه ای به فردا ندارم

سردرگمم،که چه کنم؟ چه خواهد شد؟

کاش بگذره و روزای خوب بیاد

کاش تموم شه حالم خووب شه

کاش ادما مهربون شن بیان پیشم

کاش انقدر تنها نبودم، ای کاش

 

چهار شنبه 24 شهريور 1395 1:23 |- Mohammad -|

بعد از فوت پدرم زندگی روی خوش به ما نشون نداد و هر روز وضع ما بد ترمی شد. تا جایی که خونه و مغازه رو هم مجبور شدیم بفروشیم تا جواب طلب کارها رو بدیم و از روی اجبار در یک خانه کوچک مستاجر شدیم.
برای من که تازه از خدمت سربازی اومده بودم رویارویی با این وضعیت بسیار مشکل بود ولی چاره ای نبود باید با شرایط کنار میومدم بهمین خاطر در یک مکانیکی مشغول به کار شدم تا بتونم اجاره خونه و سایر هزینه ها رو با حقوقی که میگرفتم پرداخت کنم.


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 4 شهريور 1395 22:21 |- Mohammad -|

اگر زنی را دوست داری،
دل دل نکن،
بازی در نیاور،
منتظرش مگذار،
با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن
زیرا او میفهمد به شیوه او (شیوه ای زنانه) عشق ورزیدن را یاد گرفته ای . . !
یک زن به دنبال یک “مرد ” است
که بلد است
قاطع و کله شق و قدرتمندانه
زن را در بر بگیرد :x
علیرضا شیری

بگو راه را گم کرده بودم
بگو ساعتم خواب مانده بود
اصلا بگو به مترو ساعت هفت نرسیدم
برای شتابی که نداشتی
بهانه ای جور کن
جهان
با دروغ تو
زیبا می شود!
مریم نوابی نژاد

حالم را نپرس
نگذار دروغ بگویم خوبم
خیالت راحت می شود
و من تنهاتر می شوم
کمی نگران من باش
نگرانی تو
حال مرا خوب می کند . . .

 

 

 

پنج شنبه 4 شهريور 1395 22:15 |- Mohammad -|

دلتنگی لجباز ترین حس دنیاست …
هر چه برایش توضیح دهی,
بیشتر پاهایش را به فرش دلت میکوبد …
گریه میکند
بهانه میگیرد
نق میزند
خسته میشود
و خوابش میبرد
امان از لحظه ای که بیدار شود
داغ دلش تازه تر میشود
بیچاره دلم !

دلم بهانه ی تو را دارد
تو می دانی بهانه چیست؟
بهانه همان است که شب ها
خواب از چشم من می دزدد
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشانم را پی تو می گرداند
بهانه همان صبری است
که به لبانم سکوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از نبودنت
عباس معروفی

 

 

پنج شنبه 4 شهريور 1395 21:47 |- Mohammad -|

می دانی..؟
آدم های ِ ساده..
ساده هم عاشق می شوند..
ساده صبوری می کنند..
ساده عشق می وَرزَند..
ساده می مانند..
اما سَخت دِل می کنند..
آن وقت که دل ِ می کنند..
جان می دَهند..
سخت میشکنند..
سخت فراموش میکنند..
آدم های ِ ساده…..

یک شنبه 18 آبان 1393 16:2 |- Mohammad -|

به سلامتی دختر و پسری که …

سلامتی پسری که یه روز عاشق شد. . .

سلامتی دختری که یه روزعاشق شد. . .

سلامتی پسری که اندازه یه نگاه هم به عشقش خیانت نکرد. . .

 

سلامتی دختری که هیچی کم نذاشت. . .

سلامتی عشق پاکشون. . .

سلامتی اون همه خاطره ها و شیطنت هاو دیووونه بازی های زیر بارون

قرار گذاشتن ها خیس شدن ها از سرما به خود لرزیدن ها. . .

سلامتی دوستی که زیراب پسرو به دروغ زد. . .

سلامتی دختری که حرف دوست مثل خواهرش رو باور کرد. . .

سلامتی دختری که بی خبر خطش خاموش شد. . .

سلامتی اون قسم ها اون دوست دارمهایی که هیچوقت تحویل داده نشد. . .

سلامتی پسری که هر چی قسم خورد خواهش کرد اثری نداشت. . .

سلامتی دختری که با چشم خیس به پسر گفت ازت بدم میاد. . .

سلامتی پسری که رفت خدمت تا زود برگرده و دلشو بدست بیاره بره خواستگاری. . .

سلامتی ۲۱ ماه پست دادن ها و لحظه شماری ها دور بودن ها. . .

سلامتی روزی که پسر دعوت شدبه جشن عقد عشقش. . .

سلامتی اون شب. . .

سلامتی اون دوستایی که بخاطر حال پسر بغض داشتن

اما پسر خندیدتا جشن خراب نشه. . .

سلامتی اون خنده ی زوری. . .

سلامتی عروسی که ماه شده بود. . .

سلامتی عاقدی که اومد. . .

سلامتی شناسنامه ها. . .

سلامتی بغض پسر. . .    سلامتی بار اول. . .

سلامتی بغض پسر. . .    سلامتی بار دوم. . .

سلامتی بغض پسر. . .   سلامتی بارآخر. . .

سلامتی پلاک زنجیری که پسر واسه زیر لفظی روز عقدش گرفت تو جیبش موند. . .

سلامتی زیر لفظی که یکی دیگه داد. . .

سلامتی پسری که هنوز امید داشت که به عشقش میرسه. . .

سلامتی اجازه بزرگترها. . .

سلامتی بله. . .

سلامتی بغض پسر. . .سلامتی چشم خیس دوستان. . .

سلامتی اون حلقه  که جایگزین حلقه پسر شد. . .

سلامتی ماشین عروس. . .

سلامتی سستی زانو. . .سلامتی سیاهی چشم. . .

سلامتی اون شب. . .

سلامتی پاکت سیگار و نخهایی که با نخ قبلی روشن شد. . .

سلامتی فرداش. . .

سلامتی مهمونی که دختر گرفت. . .

سلامتی دوستایی که جمع شدن. . .

سلامتی شب و روزایی که سخت گذشت. . .

سلامتی دوستی که به دختر گفت اون حرفو به دروغ گفت از رو حسادت. . .

سلامتی دختری که با تمام وجود گریه کرد. . .

سلامتی تیغی که تیز بود. . .سلامتی رگ دست. . .

سلامتی دختری که خودکشی کرد. . .

سلامتی لحظه ای که به پسر خبر دادن . . .

سلامتی ملاقات تو بیمارستان. . .

سلامتی اون ۵ و ۶ دقیقه ی تنها با دختر. . .

سلامتی اون چشمای نیمه باز خیس. . .

سلامتی شرم دختر. . .سلامتی صبر پسر. . .

سلامتی قسمهایی که پسر به دختر داد تا فراموش کنه که زندگیش خراب نشه. . .

سلامتی قسم جون پسر. . .

سلامتی قبول کردن دختر. . .

سلامتی لحظه خداحافظی. . .

سلامتی چشمای خیس. . .سلامتی یه عمر تنهایی. . .

سلامتی حرفایی که نمیشد گفت ولی یه متن شد. . .

سلامتی خنده هایی کودکی که توی راه بود. . .

سلامتی دختری که مادر شد. . .

سلامتی پسری که حسرت پدر بودن تا ابد به دلش موند. . .

سلامتی هق هق هایی که پست شد تا دلی آروم شه. . .

سلامتی امشب. . .

سلامتی همه ی عاشقایی که هر گز به عشقشون نرسیدن

واز دور نگران یکی یه دونه شون بودن و با بغض با سکوتشون گفتن آهای غریبه

این که دستش توی دستای تویه همه دنیای منه

خیلی مراقبش باش. . .

شنبه 17 آبان 1393 14:41 |- Mohammad -|

ایـن روزهــا....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...

سه شنبه 13 آبان 1393 14:41 |- Mohammad -|

از این تکرارساعتها

ازاین بیهوده بودن ها

ازاین بی تاب ماندنها

از این تردیدها

نیرنگها

شکها

خیانتها

از این رنگین کمان سرد آدمها

از این مرگ باورها و رویاها

پریشانم

دلم پرواز میخواهد

سه شنبه 13 آبان 1393 14:20 |- Mohammad -|

من وتو وقتی ڪنار هـم هستیم

 

قـشـنـگ ترین تـرڪیـب دنـیـاییم....

سه شنبه 13 آبان 1393 14:16 |- Mohammad -|

اون فکر کرد همه مث منن.. . رفت سراغ بقیه ......

 

 

✔ منم فکر کردم همه مث اونن خط کشیدم دور همه.....✘

سه شنبه 13 آبان 1393 14:0 |- Mohammad -|

خیانت...

 

حرفش را ساده گفت: من لایق تو نیستم

اما نمیدانم خواست لیاقت را به من یاد اوری کند

یا خیانت خودش را توجیح؟؟

جمعه 9 آبان 1393 12:44 |- Mohammad -|

نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید…

دنیا پــــــُر شده از قاصدکهایی که

راهشان را گم می کنند!!

نـــــــه میتوانی خبری دهی …

و نــــــــه خبری بگیری !

 

پنج شنبه 8 آبان 1393 18:33 |- Mohammad -|

خوبم …

باور کنید …؛

اشک ها را ریخته ام …

غصه ها را خورده ام …؛

نبودن ها را شمرده ام …؛

این روزها که می گذرد …

خالی ام …؛

خالی ام از خشم، دلتنگی، نفرت …؛

و حتی از عشق …!

خالی ام از احساس …

دو شنبه 5 آبان 1393 15:30 |- Mohammad -|

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من …

چه جنونی …

چه نیازی …

چه غمی است …

یا نگاه تو ،که پر از عصمت راز …

بر من افتد چه عذاب و ستمی است …

دردم این نیست …

ولی …

دردم این است که من بی تو دگر …

از جهان دورم و بی خویشتنم …

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم …

دو شنبه 5 آبان 1393 15:25 |- Mohammad -|

از دور…

تورا دوست دارم

بی هیچ عطری…

آغوشی…

لمسی…

و یا حتی بوسه ای.

تنها دوستت دارم. از دور…

دو شنبه 5 آبان 1393 15:17 |- Mohammad -|

دلــ ـــــم کــه میگیرد…

به خودم وعــ ــــده های روز خوب را میدهـــ ــم

از همــ ــان وعده های خوبــی که:

سالهــ ــــاست به امیــ ـــد رسیدنشان

تقویــ ــم را خط خطی میکنم…

پنج شنبه 3 مهر 1393 13:20 |- Mohammad -|

قامتم خم شده

دلــ ــــم گرفته …

حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند

خودت میدانی …

من به این نبودنت عادت ندارم

پنج شنبه 3 مهر 1393 13:19 |- Mohammad -|

هـمـیـشـه گـفـتـم :
آدم وﻗـﺘـﯽ ﭼـﻨـﺪﺗـﺎ ﻋﻄﺮ رو ﺑﻮ ﻣﯿﮑﻨﻪ دﯾـﮕـﻪ ﺷـﺎﻣﻪ اش ﺑـﻮی ﻋـﻄـﺮ ﺑـﻬـﺘـﺮ دﯾـﮕـﻪ ای رو ﺗـﺸـﺨـﯿﺺ ﻧـﻤـﯿﺪه .
.
.
.
آدﻣـﯽ ﮐـﻪ ﺑـﺎ ﺻـﺪ ﻧﻔـﺮ مـی پـره ﻫـﻢ دﯾـﮕـﻪ ﻋـﺸـﻖُ ﺗـﺸـﺨـﯿـﺺ ﻧـﻤـﯿـﺪه!!!

شنبه 8 شهريور 1393 20:31 |- Mohammad -|

چقَــدر زَجـرآوَر اَست اینکـِه...

تــو صـآحـِب آرزویـی بـآشـی کـِه

لـِذَت تـَعبـیـرَش بـَرآی دیگـَریست...

شنبه 8 شهريور 1393 20:23 |- Mohammad -|

درود بر غیــرت جــوونــی که با داداشـش کاهو میفــروشن پشــت ِ وانــت
تا خــرج خونواده 13 نفرشــونو دربـیارن و وقــتی بهــش میگن بزار
یه عکــس ازت بگــیریــم تا مــردم ببینن قهــرمانشــون داره چیکــار میکــنه
میگــه نه ! از زندگیــم راضـیم ، چون خــدا ازم راضــیه ...!!!

یک شنبه 26 مرداد 1393 21:41 |- Mohammad -|

بـچـﻪ ﮐـﻪ ﺑـﻮﺩﻡ ﻧـﻘـﺎﺷـﯽ ﻣـﯿـﮑـﺸـﯿـﺪﻡ
ﺑـﺰﺭﮔـﺘـﺮ ﺷـﺪﻡ ﺍﺯ ﻫـﯿـﺠـﺎﻥ ﺟـﯿـﻎ ﻣـﯿـﮑـﺸـﯿـﺪﻡ
ﻓـﻬـﻤـﯿـﺪﻡ ﭼـﻪ ﺧـﺒـﺮﻩ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑـﺮﻡ ، ﺩﺭﺩ ﮐـﺸـﯿـﺪﻡ
حـﺎﻻ ﺩﯾـﮕـﻪ ﻧـﻪ ﺩﺭﺩ ﻣـﯿـﮑـﺸـﻢ ﻧــﻪ ﺟـﯿـﻎ ﻧـﻪ ﻧـﻘــﺎﺷـﯽ !!!
قـلـیـون مـیـکـشـم...قـلــیـون !!!

یک شنبه 26 مرداد 1393 21:36 |- Mohammad -|

تو این لحظه ها گریه ها بی صدا

به تو تکیه دادم به تو بی هوا

به حرفای من این صدا گوش کن

بیا غصه هات و فراموش کن

تو عشقی تو اوسطوره ی قلبمی

همین که تو باشی ندارم غمی

درسته رو لب های تو خنده نیست

ولی تیم عاشق که بازنده نیست

یه روزی یکی ساده از جون گذشت

یکی دیگه از قلب بارون گذشت

مثل یک ستاره درخشان شدی

ببین فاتح قلب ایران شدی

خدا رو دوباره صدا می کنی

همه از ته دل دعا می کنیم

بازم دستتو روی قلبت بذار

بازم اسم ایران و با من بیار

دو شنبه 9 تير 1393 11:53 |- Mohammad -|

دیروز کلینیک بودم پسری اومد یه خالکوبی اسم دختر رو دستش بود
گفت میخوام پاکش کنم
گفتم اسم کیه گفت اسم 
عشقمه
میخوام پاکش کنم یه اسم دیگه بنویسم
گفتم مگه 
عشق 2 هم میشه
گفت ن یدونه اس ولی مردونست
گفتم این چه 
عشقی بود که درد خالکوبی رو تحمل کردی
گفت دادا دیروز جلو دفتر ازدواج وقتی دیدم 
عشقم داره ازدواج میکنه
رفتم پشت پنجره دیدم 
عشقم اسمشو اشتباهی بهم گفته بود
وحالا اومدم اسم واقعیشو بنویسم

دو شنبه 9 تير 1393 11:48 |- Mohammad -|

بچـــه کـــه بـــاشی …

از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم …

مــی‌ تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ،

بـــزرگ کـــه مــی‌ شـــوی …

از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی‌ فهمنـــد تـــوی دلتــ چـــه خبـــر استــ !

دو شنبه 9 تير 1393 11:44 |- Mohammad -|

hischat

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد