تقدیم به ...

هر شب من تنهایم

 

روزگارم همه در تنهایی سپری شد

تنها آمدم،تنها ماندم و

لحظه رفتن تنها خواهم بود

من سراسر اعتقادم به تنهایی شده

به تنها بودن،تنها ماندن،تنها رفتن

حتی روز مرگم هم در تنهایی خواهد بود

:شاید اینجا ته خط باشد تنهایی...                   I LOVE YOU M.A

سه شنبه 5 مهر 1390 18:37 |- Mohammad -|

توراحس میکنم هردم...
که با چشمان زیبایت مرا دیوانه ام کردی...
من از شوق تماشایت...
نگاه از تو نمیگیرم....
تو زیباتر نگاهم میکنی اینبار....
ولی...افسوس...این رویاست....
تمام آنچه حس کردم،تمام آنچه میدیدم....
تو با من مهربان بودی...
واین رویا چه زیبا بود....
ولی.... افسوس.... که رویا بود....

سه شنبه 5 مهر 1390 18:27 |- Mohammad -|

وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،

 وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،

وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...

 و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...

بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد... 

سه شنبه 5 مهر 1390 18:24 |- Mohammad -|

اول خودم میگم سلام

تنها بهونه واسه ی نفس کشیدن هنوزم پر میکشه دل برای به تو رسیدن واسه ی جواب نامت می دونم که خیلی دیره بذار به حساب غربت نکنه دلت بگیره عزیزم بگو ببینم که چه رنگه روزگارت خیلی دوست دارم  تو مهتاب بشینیم کنارت سر تو مهربونی بذاری به روی شونم تو فقط واسم دعا کن آخه دنبال بهونم حالم رو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره چون بلاتکلیفه عاشق آخه تکلیفی نداره نکنه ازم برنجی تشنه هم تشنه ی بارون چه قدر از دریا ما دوریم بیگناهیم هر دو تامون بد جوری به هم میریزه من وگاهی اتفاقی تو اگه نباشی از من نمیمونه چیزی باقی میدونی که دست من نیست بازیای سرنوشته رو قشنگا خط کشیده زشتا رو برام نوشته باز که ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه اما اشکات رو نگه دار نذار اینجوری بریزه من هنوز چیزی نگفتم که تو طاقتت تموم شد باقیش وبگم میبینی گریه هات کلی حروم شد حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی من نگاهت کنم تو تو چشام عشق رو ببینی یادته من وتو داشتیم ساده زندگی میکردیم از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی میکردیم بد جوری دیوونتم من فکرنکن این اعترافه همیشه نبودن تو کرده این دل و کلافه

میدونم دوسم نداری مث روزهای گذشته من خودم تو چشات خوندم که یکی دیگه را دوست داری.

 

 

دو شنبه 4 مهر 1390 16:44 |- Mohammad -|

عشق خونترادواتت میکند شاه باشی ماتت میکند

عشق را در چشم تو روزی تلاوت میکنم با همه احساس خود را باتو قسمت میکنم مرز بی پایان مهرت را به من بخشیده ای در جوابت هر چه دارم فدایت میکنم نور چشمت را چراغ شام تارم کرده ای من وجودم را همیشه فرش راهت میکنم ای تجلی گاه هرچه خوبی ومهر وصفا عاقبت مانند اشعار فریدون ناب نابت میکنم

بر خدابات وجودم زندگی بخشیده ای تانفس دارم همیشه شادت میکنم

همچو سروی گشته ای تا خم نگردد قامتم من صداقت را همیشه سر پناهت میکنم

روزگاریست که من طلب رخسار توام فکر من باش که در این شهر گرفتار توام

گفته بودی که طبیب دل بیمار منی پس طبیب دل من باش که بیمار توام

دو شنبه 4 مهر 1390 15:57 |- Mohammad -|

من گرفتار سکوتی هستم      که گویا قبل از هر فریادی لازم است.

عشق چیزی است که

بیشتر از هر چیزی

                       داشتنش را دوست داریم

     وبیشتر از هرچیزی

                      دادنش را دوست داریم

    وهیچکس در نمیابد

   که عشق همان چیزی است

   که همواره داده میشود

   وپذیرفته نمی شود                          mohammad

دو شنبه 4 مهر 1390 15:21 |- Mohammad -|

اگر چه بعضی اوقات ما از هم دور هستیم اما بدان قلبم رابه تو داده ام واگرچه شاید تو به یاد من نباشی اما من همیشه به یادتم و میمانم واگرچه ممکن است تو بتوانی بی من بخندی اما من بدون توو بدون تو گریه میکنم.عزیزم وقتی که نیستی تمام فکرم باتوست.صدایت را نمیشنوم اما در خیالم با تو گفتگو میکنم .وقتی هستی لبخندهایت را میپرستم و آن گاه که چشم هایت مرا در بر میگیرد ودستان نوازش گرت حس عشق را به وجودم هدیه می دهد گویی دنیا از آن من است لحظه های غمگینی را در تنهایی می گذرانم وتو نبودی که یاری از عشق کنم تا حس عاشق بودن مرا رها کند از این یک نواختی. وتو آمدی ومن برایت مینویسم تو شدی عشقم تو شدی ان حس خوبی که از زندگی می خواستم وتو شدی تموم زندگیم وحالا زندگی یعنی با تو بودن وتنها برای تو نفس کشیدن.

 سکوتم دوستت دارم

دو شنبه 4 مهر 1390 14:57 |- Mohammad -|

ye majaray talkh nagoziram,ye kahkeshunam vali bi setare,ye ghahve ke harchi shekar berizi,bazam hamun talkhie nabo dare,age yeki bashe mano befahme.barash ghoruramo beham mizanam,gerye ke sahle zire chatre shunash,ta akhar donya ghadam mizanam.doset daram sokotam

یک شنبه 3 مهر 1390 17:12 |- Mohammad -|

مثل سکوت

                سر زده می آید

وپیراهنش را در شرشر باران

                                     می شوید

به زودی

از دروازه ی ممنوع

به حوالی خاک سفر می کند

گاهی بیدار می شود

وبه زندگی چنگی دوباره می اندازد

من بر سکوی بامدادی

به رویایی تازه می رسم

زیرا هیچ تکانی

فضای خانه را نمی آشوبد

مثل روزهای رفته

مثل همیشه

مثل سکوت

                سر زده می آید

 

 

دو شنبه 18 مهر 1389 17:34 |- Mohammad -|

hischat

صفحه قبل 1 ... 7 8 9 10 11 ... 12 صفحه بعد