تقدیم به ...

 

باز هم مثل همیشه که تنها میشوم…

دیوار اتاق پناهم میدهد…

بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی…

چهار شنبه 28 فروردين 1392 11:21 |- Mohammad -|

 

 

گر سهم من..

از این همه ستاره..

فقط سوسوی غریبی است …

غمی نیست…

همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست …

چهار شنبه 7 فروردين 1392 13:22 |- Mohammad -|

 

کسی که به خاطر شما دروغ میگوید…

به شما نیز دروغ خواهد گفت…

چهار شنبه 7 فروردين 1392 13:13 |- Mohammad -|

من حکایت داستانی ام که عشق را می کند معنی


تیر خورده از زهر عشق


من حکایت همان قصه ی عاشقانه ای هستم


که گویا قبل از هر دل دادنی بایدش خواند


من همان قصه ی شمعی هستم


که هر لحظه می سوزد و اشک میریزد از غم تنهایی خود


فریاد ها مرده اند


سکوت جاری است


تنهایی حاکم سرزمین بی کسی ست


میگویند خدا تنهاست


ولی من که خدا نیستم


پس چرا تنها ترینم…

چهار شنبه 20 دی 1391 12:37 |- Mohammad -|

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........

*دلم گرفته خدا*

سه شنبه 5 دی 1391 23:33 |- Mohammad -|

از آنسوی تنهایی
از آنسوی بغض
از آنسوی باران
کسی صدایم میکند؛
تو بگو
…بروم یا بمانم؟!

 

 

 

الهی…

نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم

نه تو آنی که گدارا ننوازی به نگاهی

در اگر باز نگردد، نروم باز به جایی

پشت دیوار نشستم چو گدا بر سر راهی

کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی

باز کن در که به غیر از این خانه مرا نیست.

 

 

آدم خوب قصه های من!!

دلتنگت شده ام، حجمش را میخواهی؟؟؟

خدا را تصور کن…

دو شنبه 6 آذر 1391 23:33 |- Mohammad -|

از تو عبور می کنم فقط نگاه می کنی

من اشتباه می کنم تو هم گناه می کنی

ازم عبور می کنی ببین سقوط می کنم

به من نگاه کن بزن فقط سکوت می کنم

به من نگاه کن نترس من به تو مبتلا شدم

به موج می زنم ببین چه ساده ناخدا شدم

به من نگاه کن بگو کجا رو زیرو رو کنم

کدوم گلایه رو بگم چه دردی آرزو کنم

به من نگاه کن برو فاصله باورم بشه

در انتظار بودنت عذاب آخرم بشه

(Mehdi Yarrahi - Be Man Negah Kon)

 *دلم خیلی گرفته*

سه شنبه 30 آبان 1391 16:38 |- Mohammad -|

هر روز…

 

این عشق یکطرفه را طی میکنم…

 

یکبار هم تو گامی بدین سو بردار…

 

نترس…!

 

جریمه اش با من!

چهار شنبه 3 آبان 1391 16:27 |- Mohammad -|

من ماندم و ۱۶ جلد

لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش

مترادف “دلتنگی” نمیشود…

کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!

درد دارد…

چهار شنبه 3 آبان 1391 16:26 |- Mohammad -|

هیس…
حواس تنهایی ام را
با خاطرات
باتو بودن
پرت کرده ام…
بگو کسی حرفی نزند…
بگذار
لحظه ای آرام بگیرم…

 
 
چهار شنبه 3 آبان 1391 16:24 |- Mohammad -|

دیـــروز ، همیـــن حوالـــی

زلـــزله ای آمــد…

حـالا همـه حـالـمــ را می پـرسند !!!

بـی خـبـر از اینـ ـکـه ” مــن”

بـه ایـن لـرزیـدنـهـا

سالهـاسـتــ کـه عـادتـــ کـرده امـــ…

بـه لـرزشـهای شـدید شـانه هایـمــــ

و تـرکــــهای عمــیــق قــلــبــمـــ…

امـّـا هنـوز ” خـــوبــم !!! “

چهار شنبه 3 آبان 1391 16:22 |- Mohammad -|


چه برکتی دارد
عشقت هر روز یادم را
قلبم را خالی میکنم از احساس
اما شب چشمانم خیس یاد تو میشودند
گویی باید باور کرد هر آنکه از دیده برود
از دل رفتنی نیست

چهار شنبه 3 آبان 1391 15:31 |- Mohammad -|

داشــتن مغــز دلــیل قطعــی بــر انسآن بودن نیست. . .

 

 

پســته و بــادم هــم مـغــز دارنــد. . .

 

بـــرای انـــسآن بــودن. . .

 

بــــآیـــد شعـــور داشـــــت. . .

چهار شنبه 26 مهر 1391 15:26 |- Mohammad -|

این روزا دلت گرفته میدونم
تموم دنیا واست سرابه میدونم
توی اون سینه ی پاک و ناز تو
غم توی دلت نشسته میدونم
رفتنت واسم عذابه میدونم
دیدنت واسم یه خوابه میدونم
میدونم تو میری و من عاقبت میمونم تنها و بی کس
میدونم

چهار شنبه 26 مهر 1391 15:18 |- Mohammad -|

ميروم از قلبت...

و مرا آنقدر آزردی ..

که خودم کوچ کنم از شهرت ..

بکنم دل ز دل چون سنگت ..

تو خیالت راحت ..

می روم از قلبت ..

میشوم دورترین خاطره در شب هایت تو به من می خندی ..

و به خود می گویی: باز می آید و می سوزد از این عشق ولی ..

بر نمی گردم نه!

می روم آنجایی که دلی بهر دلی تب دارد ..

عشق زیباست و حرمت دارد ..

تو بمان ..

دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت سرد و بی روح شده است ..

سخت بیمار شده است ..

........ تو بمان در شهرت

چهار شنبه 26 مهر 1391 14:52 |- Mohammad -|

دیده بودم،یادم آمد،که دلم عاشق است              رفته رفته از این قصه رفتم ولی کسی نیامد

چی بود چی کشیدم از این زمونه                       چه قشنگ بود روزگار قصه های تنهایی

قصه هایی که همه پوچ،بیهوده بودند                   قصه هایی که همه رو به یاد غم تنهایی می انداخت

نمیدانم چه دردی بود،درد عشق                        ولی میدانم در آن اسراری بود که ندیدم

اسراری که در دل معشوق پنهان شده بود           اسراری که راز عاشقی را به همه یاد میداد

ولی هیچوقت هیچکس این اسرار را نفهمید         هیچکس نفهمید اسرار عاشقی چیست؟

کسی ندانست که عشق و دلدادگی                  همان عشق نهایی،عشق خداییست.

پنج شنبه 20 مهر 1391 14:2 |- Mohammad -|

یادداشت های سوخته ام را

به همراه تمام ناگفته هایم…

در بطری نهاده …و به دست امواج دریا سپردم…

سالها گذشت و من…در انتظار اینکه پیغامی از تو نرسید…

مآیوسانه از امواج دریا دل بریدم…

اما حیف..

بعد مرگ تو فهمیدم…تقصیر تو نبود

گناه از دریا نیز نبود…تقصیر من بود…

در بطری باز مانده بود…

پنج شنبه 6 مهر 1391 16:59 |- Mohammad -|

 بازهم مینویسم ازاشک...

باز از تو مینویسم ، از غم دلتنگی ات
مینویسم که دلم هوایت را کرده است ، کاش تو را میدیدم ، به چشمهایت خیره میشدم و با تو درد دل میکردم .
باز هم مینویسم از عشق ، از احساسی که من نسبت به تو دارم .
احساسی به لطافت دستهای مهربانت ، به پاکی قلبت و به قشنگی لحظه دیدار .
حالا که دلتنگم ، حالا که بغض گلویم را گرفته و راهی جز اشک ریختن ندارم ،پس باز هم مینویسم از اشک.
همان قطره پاکی که از چشمهای خسته ام سرازیر میشود ! قطره ای که از درون آن میتوان یک عالمه محبت و عشق دید.
قطره ای که درونش دلتنگیست ، غم عاشقیست ، آری همان اشک ، همانی که در لحظه دیدار بر روی گونه هایم دیدی.
پرسیدی که این چیست ؟ با اینکه میدانستم میدانی اشک است ، اما گفتم که چیزی نیست .
با دستهای مهربانت اشکهای رو گونه ام را پاک کردی و مرا آرام کردی.
برای نوشتن لحظه ای اشک ریختن باید صدها بار کاغذ سفید دفترم را پاره پاره کنم، آنگاه که از این احساس زیبا مینویسم چشمهایم شروع به اشک ریختن میکند ، اشکهایی که بر روی صفحه سفید کاغذ میریزد ! اما آیا کسی فهمید که اینها اشک است؟
چرا اشک؟ دلم گرفته است به خدا دلتنگ یارم ! برای یک لحظه نگاه به چشمهایش.
احساسی را زیباتر از اشک ریختن در لحظه های عاشقی ندیده ام ، اگرچه زیباست اما از درون تلخ تلخ است.
باز هم مینویسم از اشک ، تا ببینی ، بخوانی و بدانی که طاقت یک لحظه دوری ات را ندارم.

چهار شنبه 22 شهريور 1391 17:19 |- Mohammad -|

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا ميكرد كه زيباترين قلب در تمام آن منطقه دارد.جمعيت زيادي جمع شدند قلب او كاملا سالم بود و هيچ خدشه اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستي زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان...

 

 

بقيه داستان در ادامه مطلب


ℭoη†iηuê
جمعه 17 شهريور 1391 21:47 |- Mohammad -|

حالا که تقدیر است دور از تو بمانم

تنها،خیالت را کنارم می نشانم



دیگر برای رفتنت حرفی ندارم

حتی نمی خواهم دلیلش را بدانم



جای تو باید مرگ را با لذتی ناب

در بر بگیرد دستهای ناتوانم



یک قصه تلخم که با مرگ مولف

دارم وجودم را به پایان می رسانم



باروت می پاشم به روی حرفهایم

این بیت ها را هم به آتش می کشانم



یادم که مدتهاست از یاد تو رفته است

این شعر را باید برای خود بخوانم

 

شنبه 11 شهريور 1391 15:0 |- Mohammad -|

 

 

اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم

 

برای تویی که تمام وجودم هستی ،

 

 تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست

 

  تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ،

 

                                                                  تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ،

 

                            بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو

 

                                                        دنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز تنها با تو میمانم ،

 

تا با هم برسیم به آرزوهایمان، تا نشود حسرت رویاهایمان

 

                                                       اگر نفسی در سینه است ،

 

    تو هستی که بودنت برایم زندگی دوباره است

 

 در این لحظه و همه لحظه ها ، در اینجا و همه جا تو هستی در خاطرم ،

 

      تا چشم بر روی هم گذاشتم فهمیدم که بدجور عاشقم!

 

         چون در همان لحظه که چشمانم را بسته بودم باز هم تو را دیدم که میدرخشی برایم...

 

                                  میشود از نگاهت احساس کرد که تو چقدر با وفایی ، قدر دلم را میدانی ،  

 

هیچگاه تنهایم نمیگذاری،

 

از این احساس بود که احساست کردم ، تو را دیدم و درکت کردم ،

 

              تا اینکه دلم عاشقت شد ، دلم به لرزه افتاد و دنیا ، شاهد این عشق بی پایان شد....

 

                                     من همه احساستم برای تو است ، ای با احساس من ،

 

همه وجودم مال تو است ، برای تو که تمام وجودم هستی ....

 

                                                                    بیا تا همچنان برویم ، این راه مال من و تو است ،

 

بیا تا با هم بدویم تا برسیم به جایی که تنها من و تو باشیم ،

 

                                                                      جایی که سکوت باشد و تنها صدای نفسهایمان ...

       لحظه ای حس کن این رویای عاشقانه مان... 

چهار شنبه 8 شهريور 1391 16:51 |- Mohammad -|

تاريك سرنوشتم

        فانوس من شكسته

                 عمري بغض سنگي

                           راه گلومه بسته

************************

خدا چرا دل منو شكستن

چرا دستاي عشقمو به زندگي نبستن

دارم ميسوزم

چرا منو رها كردي ميون راهم

ميخام بميرم ولي بيگناهم

**********************

مثل باد سرد پاييز

غم لعنتي به من زد

حتي باغبون نفهميد

كه چه آفتي به من زد

********************

دل تو اولين روز بهار

دل من آخرين جمعه سال

و چه دورند و جه نزديك به هم

 

چهار شنبه 18 مرداد 1391 11:43 |- Mohammad -|

تنهایی ...

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب، لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد

*****************************

غمگین دیدارم ...

ببین غمگین،
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم

****************************

نگاه ...

نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که اورا دوست میدارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواهد

به برگ گل نوشتم من که اورا دوست میدارم

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا اورا بخنداند

*****************************

 

خیلی تنهام

دو شنبه 22 خرداد 1391 17:17 |- Mohammad -|

من و درگیر خودت کن تا جهانم زیروروشه

تا سکوت هر شب من با وجودت روبه روشه

بی هوا بدون مقصد سمت طوفان تو میرم

من و درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم

****************************

من دلم تنگ کسی است

که به دلتنگی من می خندد

باور عشق برایش سخت است

ای خدا،باز به یاری نسیم سحری

می شود آیا دل به دل نازک من بر ببندد

****************************

کهنه فروش داد می زند

اسباب کهنه می خریم

جراغ شکسته می خریم

بی اختیار داد زدم

کهنه فروش قلب شکسته می خری

*************************

باز دلم گرفته دلم تو را می خواهد میشه درکم کنی!؟ 

پنج شنبه 29 فروردين 1391 21:35 |- Mohammad -|

با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . . .

                                                               ****

او رفت

         ولی

                نه طبق قانون وداع..... 

       M

جمعه 4 فروردين 1391 11:34 |- Mohammad -|

        

in  matlab baraye kasiye ke kheyli dosesh daram hameye vojodame

سكوت 

با چشمان بي رحم مرگ مي آيد

با كفش هاي پنبه اي

و تلخابي سرد مي چكاند

در فنجان خالي ات

 

افسوس که کسی نیست........

افسوس که کسی نیست تاگذشته های پرملالم را از من بگیرد

وآینده ای پراز شادی را به قلبم هدیه کند

افسوس که کسی نیست!

تا بار فراق وجدایی را از دوش من بردارد

وکوله باری از محبت خویش را جایگزین آن کند

افسوس که کسی نیست.......

از من بخواهد ناگفته های قلبم را که عمریست خک خورده سینه ام شده است را برایش بازگو کنم

ودر پاسخ عشق بی پایانش را نثار دل بیمارم کند!

افسوس.........

افسوس که در این روزگار کسی نیست

جز سکوت وتنهایی و دلتنگی که عمری گوشه نشین قلبم شده اند

وهروز غم را بادلم همخوانی می کنند.
    gh:man bish tar dooset daram

پنج شنبه 3 فروردين 1391 19:58 |- Mohammad -|

خسته ام ازاین همه تکرار،از این چرخش روز وشب...از این خورشید و مهتاب...

خسته ام از این لبخند های بی رنگ،از این سلام های به اجبار...

خسته ام از این باران های دروغ... از اشکهای ریا... از احساس دلتنگی که پاسخی ندارد،

خسته ام از شایدها،خسته ام از این همه نگاه پر معنی و بی مفهوم،

خسته ام از آدمهای یه رنگ بی وفایی، خسته ام از سرمای وجودم در عطش دلدادگی،

خسته ام از این صدا...از ضرب آهنگ های غرش آسا،خسته ام از نسیم وقاصدک ها...

از بیهوده زیستن و بیهوده نفس کشیدن،همه تکرارند... کلمه های تکراری...

دوست داشتن های تکراری... غم وشادیهای تکراری...حتی نفس های تکراری...

ای قلبم!از این همه تپش خسته نیستی؟ لحظه ای آرام بگیر،بگذار نفس آهسته شود،

لحظه ای بایست می خواهم تمام شوم!                 برای توست  gh

 

یک شنبه 9 بهمن 1390 17:24 |- Mohammad -|

من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
بی قرارم ، ساختم با دوری ات ، نشستم به انتظار آمدنت ، من این انتظارها و بی قراریها را دوست دارم
چونکه تو را دارم ، چون به عشق تو بی قرارم، به عشق تو اینجا مثل یک پرنده ی گرفتارم
به عشق تو نشسته ام در برابر غروب ، این غروب را با تمام تلخی هایش دوست دارم
من این نامهربانی هایت را دوست دارم ، هر چه سرد باشی با دلم، من این سرمای وجودت را نیز دوست دارم
من این بی محبتی هایت را دوست دارم ، هر چه عذابم دهی ، من آزار و اذیتهایت را دوست دارم
هر چه با دلم بازی کنی ، من این بازی را دوست دارم
مرا در به در کوچه پس کوچه های دلت کردی ، من این در به دری را دوست دارم
مرا نترسان از رفتنت ، مرا نرجان از شکستنت ، بهانه هم بگیری برایم ، بهانه هایت را دوست دارم
من این اشکهایی که میریزد از چشمانم را دوست دارم ، آن نگاه های سردت را دوست دارم
بی خیالی هایت را دوست دارم ، اینکه نمیایی به دیدارم هم بماند،غرورت را نیز دوست دارم….
تو یک سو باشی و تمام غمهای دنیا هم همان سو، من تو را با تمام غمهایت دوست دارم….
هر چه بگویی دوست دارم ، هر چه باشی دوست دارم ، مرا دوست نداشته باشی ، من دوستت دارم
من این ابر بی باران را دوست دارم ، من این کویر خشک و بی جان را دوست دارم، این شاخه خشکیده و بی گل را دوست دارم ، من اینجا و آنجا همه جا را با تو دوست دارم….
من این شب زنده داری را دوست دارم
اگر با تو بودن خطا است و من گناهکار ،من گناه کردن را با تو دوست دارم…
بی مهری هایت به حساب دلم ، اشکهایم را که در می آوری نیز به حساب چشمانم من این حساب اشتباه را دوست دارم….

و رها تو را دوست میدارم 


 

دو شنبه 28 آذر 1390 19:41 |- Mohammad -|

قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست

************************

سکوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو

سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم

اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود

مرگ رامیپذیرم اگربدانم

روزی توخواهی فهمیدکه دوستت دارم

(دوست دارم فقط به خاطرخودت )

پنج شنبه 10 آذر 1390 18:19 |- Mohammad -|

یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه


نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه


یه کاغذ یه خودکار دویاره شده همدم این دل دیوونه


یه نامه که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه


یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره


چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره

 

گریه میکردم درو که می بست میدونستم که میمیرم


اون عزیزم بود نمی تونستم جلویه راشو بگیرم


میترسم یه روزی برسه که اونو نبینم بمیرم تنها


خدایا کمک کن نمیخوام بدونه دارم جون میکنم اینجا


سکوت اتاقو داره میشکنه تیک تاکه ساعت رو دیوار


دوباره نمیخوام بشه باور من که دیگه نمیاد انگار...

پنج شنبه 26 آبان 1390 16:48 |- Mohammad -|

hischat

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 12 صفحه بعد